loading...
ایثاروشهادت
Y.FARMAND بازدید : 14 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند

 

و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 

من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،

 

بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند

 

ودیگران راهم بسوزانند !

 

من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم :

 

خدا قوت، نه خسته برادر! ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ،

 

فقط با عجله از همه می پرسند : ASL؟

 

من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ،

 

بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه عوض شده و

 

عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست ! چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است... نه !

 

این قرارمان نبود ! ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم و

 

تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی !

 

رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،

 

رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ،

 

تو هم مراعات کن !

 

بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ ... ما خون دلها خورده ایم !

Y.FARMAND بازدید : 17 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

انگار همين ديروز ديرباز بود كه عشق روي كيسه‌هاي شني مبعوث شد و ناگهان يك نارنجك را روي فاصله هاي فانسقه‌ي زمين بست و تو در آستانه سيزده سالگي سبز، روي هزار و سيصد و چند هشتي سيم خاردار بلوغ يافتي و بزرگ شدي!

ديروز پوزه‌ي شغالان را به خاك ماليدي اما امروز نيز چنان گرگ‌ها به دريدن گلوي چكامه‌خوان چكاوك‌هاي شرقي مشغولند

كه دب اكبر هم جذام گرفته است.

آه، اي آيينه‌ي آفتاب گمشده!

چگونه پريروز پوتين‌هاي پاشنه بلند در باطلاق‌هاي زخمي جنوب گم شد و ما سال‌هاست كه از پس كده‌هاي تنگي نمور، در انتظار آفتاب، پرنده، گياه و رويشي دوباره‌ايم؟!

 

اكنون تو نيستي تا بهانه‌اي بزرگ براي بودنمان باشي. حالا فقط تنها دلخوشي‌مان اين است كه بر باره‌ي انتظار، مردي به رنگ ماه همچنان ايستاده است و بهار را قسمت مي‌كند

Y.FARMAND بازدید : 10 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

خالصانه آمده‌ايم تا زيارتتان كنيم و با دل‌هاي خسته اما اميدوار، خدا را در اين مكان اهورايي با بغض‌هاي شكسته فرا بخوانيم و بگوييم كه شهدا! ما شما را فراموش نكرده‌ايم... اصلاً مگر حماسه، شهادت، هويزه، طلائيه، بستان، صداي غرش توپ‌ها، حسين فهميده‌ها و باكري‌ها، چمران‌ها، آويني‌ها و ... فراموش شدني هستند؟

نه، ما آمديم تا بگوييم كه شما در روح و باطن ما جاي داريد. آمده‌ايم تا بگوييم هان اي عاشوراييان! عاشورايي ديگر در پيش است. آمده ايم تا هوار بزنيم: هاي اي شهدا، راه شما، انديشه شما و تفكر شما در روح و روان جامعه ايراني جاي دارد.

اي شهداي گمنام و اي غلطيده‌شدگان در سرب‌هاي سرد و سنگين كه به عشق مام ميهن و انقلاب و اسلام، سر بر سوداي عشق گذاشتيد.. اينجا كجاست؟ ما كيستيم... شما كه بوديد؟ و كجاييد؟ بر مزار كدامتان بگرييم كه بغض امان نمي‌دهد، بگرييم، گريه مگر دوا كند ... مي‌گرييم اما زهي تاسف كه گريه نيز دوا نمي‌كند ... كاش كه در ِشهادت باز بود و ...

 

 

Y.FARMAND بازدید : 11 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست،

 اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.

و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.

و مگر نه آن‌که خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح، آباد شود.

و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند.

و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید.

ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".

 

 

Y.FARMAND بازدید : 14 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

دلم برایش می سوخت.پشت سرش خیلی حرف ها بود.جلسه هیئت دولت که تمام شد خودم را رساندم کنارش. می رفت طرف اتاقش.

گفتم : عده ای از مردم سکوت شما را دلیل پذیرش اتهامات و افتراهایی می دانند که بنی صدر و دارودسته اش به شما می بندند.

فکرمیکردم ناراحت شود.... نشد..!

گفت : برادر عزیز ! در این مملکت یا باید کار کنیم و یا بنشینیم و جواب ناسزاهای دشمنان را بدهیم .

ما اولی را انتخاب کرده ایم. چون باید جوابگوی خون شهدا باشیم.



به نقل از کتاب « خدمت از ماست »

در وصف شهید محمدعلی رجائی

Y.FARMAND بازدید : 12 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

پير ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در اين دايره سرگردان است

 پير ما گفت كه مردان الهي مردند كه به دنبال رفيق ازلي مي گردند

 شهدا رفتند و ما مانده ايم .  براي جانبازان که ماندن چه کرديم ؟

براي آزادگان چه کرديم؟ براي خانواده شهدا چه کرديم ؟

 نمي دانم ما كه لياقت حضور در جبهه ها و زندگي در كنار آنها را نداشتيم آي كساني كه دم از شهدا مي زنيد مرد باشيد و بر سر عهد و پيمان خود بمانيد تا نكند پشيمان و سرافكنده و روسياه در محضرشان شويم .

شهدا را ياد کنيم . شده با ذکر يک صلوات .

بار ها از اين که زنده هستم و دارم روي دم اون آدم هاي بزرگ بازدم مي دهم از زنده بودنم

خجالت مي کشم . خدايا تو خودت مي دانيد در دل و قلب من چه مي گذرد .

 

در باغ شهادت را بستند ...

Y.FARMAND بازدید : 15 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

بسم رب الشهدا و الصديقين دلم را به آسمان ها مي سپارم تا نوشته هايش را به تو نشان دهد تا شايد دفتر قلبم را ورق بزني و گوشه اي از آن را بخواني پس برايت مي نويسم ، از دل غريب خود برايت مي نويسم ، آري خيلي دلم مي خواست با تو بودم در ميان ابرها ، پيش خدا بودم نمي داني كه چقدر برايت دلتنگم، اشك هايم سرازير است اي شهيدم، مي خواهم با تو صحبت كنم اما با چه زباني ؟!... با اين زبانم كه پر از گناه است؟نه نمي توانم! چگونه مي شود مهمان آسمان باشم و با زبان زميني خود صحبت كنم نمي دانم ، چه كنم ؟ پس با زبان كودكي ام برايت مي نويسم چرا كه به آسمان نزديك تر است وقتي كوچكتر بودم، مادرم هميشه از تو مي گفت ، از خوبي هايت، از نماز شب هايت، از وفاداري هايت و بالاخره از گذشت و ايثارت ... من از تو فقط همين ها را به يادگار دارم هر صبح تصوير تو را مي نگرم تا شايد تو هم به من نظري كني مادرم مي گفت تو هر پنجشنبه وقتي كه به مدرسه ي طلبه قم مي رفتي به خانه ما هم سري مي زدي . نمي دانم، آيا الان هم مي آيي؟ حتما ، تو مي آيي . باور كن ، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس مي كنم اما چرا نمي بينمت ؟ چرا صورت پر نورت را برايم نما يان نمي كني ؟ مي دانم ، اين تقصير چشم هاي من است. آن قدر گناه كرده ام كه اين گناهان چون پرده اي روي چشم ها يم شده اند و من تو را نمي بينم اي كاش دستم را مي گرفتي تا اين قدر احساس تنهايي نمي كردم . اي شهيدم ، تو اتينك در آسمان ها ماه مجلس شده اي عين ستاره ها چه زيبا مي درخشي خوش به حال آن شبي كه تو به آن نور مي دهي تو به آن آرامش مي دهي اي كاش من هم شب ها به جاي خفتن در زمين در آسمان ها بودم

Y.FARMAND بازدید : 16 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

به نام خدا...
من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که....»
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کارست؟
آقا اجازه! شهید شده....


یا حسین(ع)
صلوات

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 711